درباره کتاب "جای پای جلال"
"راهی که جلال رفت"
قبلاً
تکنگاریهای «مهدی قزلی» از حاشیه سفرها و دیدارهای رهبری را دیده بودم.
اصلاً خیلیهایشان را صرفاً به خاطر تکنگاری بودنشان خوانده بودم. شیرینی
روایت و روانی قلم قزلی باعث شد بروم سراغ «جای پای جلال» و آن را هم
بخوانم. خُب! معلوم است که به مقصودم؛ یعنی آشنایی بیشتر با این سبک نوشتن
رسیدم و مثل همیشه لذت بردم از گیرایی و قوّت قلم او؛ امّا «جای پای جلال»
بهرههای دیگری هم برای من داشت. چیزهایی غیر از تمرین تکنگاری.
سید
جلال الدین آل احمد در بین آثار خود نوشتههایی دارد که شرح سفرهایش به
مناطق مختلف ایران است. جاهایی مثل یزد، کرمان، خارگ، اسالم، مشهد اردهال،
اورازان، خوزستان، بوئین زهرا و ... جلال در این نوشتهها در مورد همه چیزِ
این مناطق نوشته است. از آب و هوای هر منطقه، مردم و خلقیّات و
سنّتهایشان تا کیفیّت بروز و ظهور مدرنیته و ماشینیسم در این نقاط و...
برخی از این نوشتهها و روایتها را قبلاً خوانده بودم. اما مهدی قزلی در
دهه نود به تمام مناطقی که جلال رفته و از آنها تکنگاری نوشته، سفر رفته و
سعی کرده است ضمن پیگیری حرفهای جلال درباره این نقاط، یک بار دیگر در
«جای پای جلال» این شهرها و روستاها را روایت کند و تکنگاریِ خودش را
داشته باشد. البته که قوّت کار قزلی در همان روانی نثر و جذابیت روایتش است
و چندان تأمل و تحلیل عمیق و دست اول که پشتوانه نظری داشته باشد از جانب
او نمیبینیم و چه بسا که خود نویسنده هم چنین ادّعایی نداشته باشد؛ اما
باز هم این کتاب از وجوه دیگری برای من قابل توجه بود. اول اینکه در خلال
این روایتها معرفتم نسبت به جلال اضافه شد. مردی که پس از دههها هنوز
عزیز دل مردم اورازان و اسالم و بوئین زهراست و خلق الله به مهربانی و
تواضع و بزرگواری از او یاد میکنند. کسی که سالها پس از مرگش همچنان دل و
زبان آدمها با آمدن اسمش میلرزد و رقیق میشود. متفکری که عمیقاً در
نسبتِ با مردم بود و آنها را نه صرفاً ابژههایی برای مطالعه، که همشهری و
همسایه و رفیق میدید و غمخوار و همراهشان بود و همین همجواری و مؤانست
با مردم است که باعث میشود نبض کتابهای جلال همین همه زنده بزند... «جای
پای جلال» خرده روایتهایی از زندگی جلال آل احمد و روابطش با آدمها دارد
که همه شیرین و شگفتاند و انسان را به حسرتی عمیق میکشاند که آخر چرا
جلال بیشتر نماند و ندید و ... که یک آدم چقدر میتواند جذاب، پیش رو،
دیوانه و کمنظیر باشد...
بعد از مطالعه این کتاب شوقی برای دیدن و گشتن ایران سراغ مخاطب میآید.دوست
داری بروی و تو هم این پهنه وسیع و متکثر و زیبا را ببینی. البته نه
دیدنی با سوژگیِ توریستی، بلکه مشاهده و دیداری از جنس نگاه جلال؛ همدلانه،
دقیق و انتقادی. تک تک مناطق ایران گنجینههایی هستند آماده برای ساختنِ
بیشتر ایران. وقتی با نگاهی محقّقانه رابطه مردم هر منطقه با اقلیمشان را
بررسی میکنی، میتوانی به عقلانیت موجود در این نسبت و رابطه پِی ببری و
اینجاست که تازه راه بازتولید این عقلانیّت در ظرفِ سازوکارهای جدید و
زمانه کنونی باز میشود. مگر میشود شبکه گسترده و حیرت انگیز قنات در
ایران را دید و دوست نداشت که عقلانیّت و دانش پشت طراحی و اداره آن را در
این روزگار بازتولید کرد. مگر میشود میراث گذشته این سرزمین را شناخت و
همچنان انسان ایرانی را «تنبل»، «ستیزهجو» و «ضدّ کار جمعی» دانست. تلاشِ
جلال در ثبت این تکنگاریها اهمیّت مردم شناسیِ متعهدانه را نشان میدهد.
اینکه چطور مردم شناسی و «انباشت تجربه» مردم میتواند مایه ساختن آینده یک
قوم شود و چقدر خوب است اگر ما عادت کنیم به ثبت تجربههای اطرافمان و
چیزهایی که سالهاست با آنها زندگی میکنیم. ما نمیدانیم همین مکتوب شدن
این زندگی جاری و معمولی میتواند چه سرمایهای برای یک ملت شود. ما
باید برای ثبت و انباشت تجربههایمان همّت کنیم و اینجا همان نقطهای ست که
ادبیات و علوم انسانی میتوانند با پیوندشان به این پروژه ملی کمک کنند.
تکنگاریهای آل احمد در ظرف و قالب ادبیات بود و غنی شده از عقبه علوم
انسانی او و حالا میبینیم که چه ترکیب بینظیر و ماندگاری را ساخته. ترکیب
و حاصلی که هنوز پس از دههها محلّ استفاده و مراجعه است و الهام بخش برای
کار و پژوهش هر آن کس که دستی بر ادبیات دارد و علاقه و دانش علوم انسانی.
جلال مسیر را نشان داده و البته طی کرده است؛ راهِ جلال را ادامه دهیم.
این مطلب را برای روزنامه "صبح نو" نوشته ام.